دلتنگی هایم
با صدای تپش های
قلب تو
پایان می یابند
من
خودم را
لحظاتم را
با صدای تو
کوک کرده ام
بیا
کوکم دارد تمام میشود!
تو فکر یک سقفم؛
یک سقف
بی روزن
یک سقفِ پابرجا؛ محکمتر از آهــن
سقفی که تنپوشِ هراسِ
ما باشه
تو سردی شبها؛ لباسِ
ما باشه...
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
صدایم را برای باد می گذارم
و غبارم را برای هوا
اما دردم را
درد زمینی ام را
برای که بگذارم؟
اشکم را برای شبنم می گذارم
و لبخندم را شاید
برای رنگین کمان
عشقم را اما
عشق زمینی ام را
برای که بگذارم؟
منبع : Pic & Poem
کـاش دفتـر خاطراتــم؛
چراغ
جادو بود،
تا
هر وقت از سـرِ دلتنگی؛
به
رویش دست می کشیدم؛
تــو
از درونش،
با
آرزوی من، بیرون می آمدی...
دلتنگی هایم
با صدای تپش های
قلب تو
پایان می یابند
من
خودم را
لحظاتم را
با صدای تو
کوک کرده ام
بیا
کوکم دارد تمام میشود!
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ...
مهربانم
دیگر نگران تنهایی من نباش
این روزها
دل خوش به محبت غریبه ای هستم
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی
بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید،
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه برای اینکه ببینی چه کسانی اهمیت داده
و به خود زحمت می دهند که این دیوار را بشکنند...
صرف فعل “دوست داشتن” بسیار سخت است:
گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست
حالش کاملاً اخباری ست
آینده اش هم شرطی . . .