تقصیــر از مــا نیســت؛


وقتــی مــی‌دانیــم کســی بــا جــان و دل دوستمــان دارد

و نفــس‌هــا و صــدا و نگــاهمــان،


در روح و جــانــش ریشــه دوانــده؛


بــه بــازی اش مــی‌گیــریــم!



هــر چــه او عــاشــق‌تــر، مــا ســرخــوش‌تــر!


هــر چــه او دل نــازک‌تــر، مــا بــی رحــم ‌تــر!



تقصیــر از مــا نیســت؛


تمــامــی قصــه هــای عــاشقــانــه،


اینگــونــه بــه گــوشمــان خــوانــده شــده‌انــد . . .

شناختن آدم ها

برای شناختن آدم ها باید
یا باهاشون هم نشین شد ؛یا همسفر !
اما...
یک جای دیگر هم هست
که آدم ها خودشان را نشان می دهند !


وقتی می فهمند دوستشان داری
یا برایت مهم هستند ... !!

من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟


امروز معلم عشق گفت :

دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند !

مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند ....

گفتم : من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟

لبخند تلخی زد و گفت : 

شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد …

زندگی...

زندگی ام به تاری بند است
نچینی اش...

خیلی برای گریه دلم تنگ است !

انگار مدتی است که احساس می کنم

خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
احساس می کنم که کمی دیر است
دیگر نمی توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی...
آه ...
مردن چه قدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز ، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی !
انگار
این سالها که می گذرد
چندان که لازم است
دیوانه نیستم
احساس می کنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه می شوم !
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب تر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس می کنم که کمی بی تفاوتی
بد نیست
حس می کنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگی ام ، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازه ی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد
و لابه لای خاطره ها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است !
آه ، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور !
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم !
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است !


<<زنده یاد قیصر امین پور>>

یکی بود ، یکی نبود.......

یادته زیر گنبد کبود.....
دو تا عاشق بودن و کلی حسود
تقصیر همون حسوداس که الان شده....
یکی بود ، یکی نبود.......