برای همسفر همیشه ام..باران..

این صبح، این نسیم، این سفره‌ی مُهیا شده‌ی سبز،

                          این من و این تو، همه شاهدند

که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... یکی شدند و یگانه

تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمدیم
اول فقط یک دلْ‌دل بود
یک هوای نشستن و گفتن
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن
یک هنوز باهمِ ساده.

رفتیم و نشستیم، خواندیم و گریستیم.

بعد یکصدا شدیم
هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گریه
همنَفس برای باز تا همیشه با هم بودن...

برای یک قدم‌زدن رفیقانه، برای یک سلام نگفته،

           برای یک خلوتِ دل‌خاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن ...

برای همسفر همیشه‌ی عشق ...
                                            باران!

باری ای عشق، اکنون و اینجا، هوای همیشه‌ات را نمی‌خواهم

... نشانی خانه‌ات کجاست؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد