....
....
آخر یک روز می افتد... این را خوب می دانم.
همین روزهاست که شیشه ی رسوایی من، از دست های تو بیافتد... بشکند...
آن وقت عطر تو همه جا می پیچد... و من رسوا و انگشت نما می شوم...
عیبی هم ندارد که با بوی عطر تو، همه ی مردم شهر عاشق بشوند. همین که من هم یکی از مردم شهر باشم، برایم کافیست.
....
....
بخشی از #کتاب_مکالمه_غیر_حضوری
نویسنده: #علیرضا_اسفندیاری ..... ....
....