صرف فعل “دوست داشتن” بسیار سخت است:
گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست
حالش کاملاً اخباری ست
آینده اش هم شرطی . . .
گفتند حکم؟
ورق دست گرفتیم و خندیدیم
قرار شد حکم دل باشد
تمام سر ها دست تو بود
روزگار دست از ما گرفت
دو به دو، دل دادیم
زندگی آس ِ مان را برید
دو به تک باختیم
بازی روبروی چشم های تو عاقبت ندارد.....!
صــــدای بـاز شـــدن ِ
آهستـــه ی در
و مـن بـیتـــاب ِ آمـــدنـت...!
ولـی افســـــوس،
ایـن روزهــا حتّـی بـــــــاد
بـا احسـاســـــات ِ مـن بـازی مـی کـُنــــد...!
به خودت این فرصت را بده تا بگویی:
«مرا ببخش»،
«متاسفم»،
«خواهش میکنم»،
«ممنونم»
و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.
خودت را مجبور به بیان آنها کن.به دوستان و همهء آنهایی که دوستشان داری،بگو چقدر برایت اهمیت دارند
.اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود...
گابریل گارسیا مارکز
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند
میگویند درد آدم را پیر میکند
آدمها خیلی چیزها میگویند ،
و من، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است !
از لیوانها
به لیوان شکسته فکر میکنی
از آدمها
به کسی که از دست دادهای
به کسی که به دست نیاوردهای
همیشه
چیزی که نیست
بهتر است...
ﻫﻤﻪ ﺟـــﺎ ﻫﺴﺘﯽ . .
ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﯿـــــــــﺎﻟﻢ ...
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯾـــــــــﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾــــﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻧﺪﺍﺭَﻣﺖ ﮐﻨــــــﺎﺭَﻡ ﺍﺳﺖ
با هم قرارِ ملاقات داشتیم!روزهاست نیامده،
شاید بیمار شده یا زیر قطار رفته؟
شاید کسی نظرش را عوض کرده است
شاید ساعـت مچیاش را فرامـوش کرده،
و یا ساعت مچیاش، فراموش کرده وقت درست را به او بگوید!شاید ماشیناش
روشن نشده
و یا وسط راه خراب شده،
شاید درست وقتی که میخواسته بیاید کسی به او زنگ زده با
پیغامی که او به مراسم تدفینی باید برود.یا مادرش مُرده است!شاید آشنای قدیمی
را سر راه دیده،
شاید سر کارش دعوا کرده،
اخراج شده و سرش را زیر بالش پنهان کرده.شاید در ترافیک
مانده.شاید چراغ راهنمایی روی قرمز مانده است!شاید عابر بانک، کارتش را خورده،
یا در راه فهمیده که کیف پولش را فراموش کرده.شاید عینکش را گم
کرده
شاید نتوانسته از خواندن دست بکشد،
و یا تلویزیون برنامهای داشته که میخواسته تا آخرش را
ببیند!شاید حیوان خانگیاش را نتوانسته پیدا کند
و یا دسته کلیدش را هیچ جا پیدا نکرده،
شاید تلفن در دسترساش نبوده و رستوران را نتوانسته پیدا
کند،
و یا اشتباهی جایی دیگر منتظر است!
- آخرین امکانِ غیر قابلِ درک و پیش بینی نشده -شاید
او،
دیگر مرا دوست ندارد...!
هاجر پیترز -
Hagar Peeters/شاعر معاصر هلندی
صرف فعل “دوست داشتن” بسیار سخت است:
گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست
حالش کاملاً اخباری ست
آینده اش هم شرطی . . .