غُصّـــه نخــــور!
حتّــی اگــــــر همــه ی عـروسـک هـا
از خـواب بیـــــدار شـونــــــــد،
مجسمــــه هـا
بـا صـــــدای بلنـــــد فکـــر کننــــد
و دیـوانـگان شفـــــــا بگیـرنـــــد،
مـن بــــاز خـودم هستـــــم
و بــــاز...
شیفتــــه ی تــــواَم.
چشمـــان ِ تــو صـــــدف اسـت
بَـر آن گـوش مـی خـوابـانــــم ، وقتـــی کــــــــه خـوابیــــده ای
تـا صـــــدای دریـایـــی را کــــــــه در آن غــرق شــــده ام
بشنـَــوَم.
تـا آمـــــدن ِ دوبـاره ات...
اشکهــــایـم را در تُنـگ ِ مـاهـی هـا
مخفـــی مـی کـُنــــــم
و روزهـای نبـودنـت را
در تقـویـــــم ِ روی میــــز هـاشــــور مـی زنــم
شـکایتـــی نـدارم...
تـا یـادم بـوده
"جـــدایـی" و "فـاصـلــــــه"
دو وصـلــــــه ی نـاجـــــور ِ زنـدگــــی ام بـوده انــــد.
هیچوقت قرص هایی که حال آدم را خوب میکنند
جای "خوب هایی" که دل آدم را قرص میکند نمیگیرند.....
همچون ابری در بالای سرت هستم...
کاش میدانستی منم که باعث قدم زدن
عاشقانه ات در زیر بارانم....
روزگاری خواهد رسید...
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای،
به یاد من ستاره ها را بشماری تا آرام شوی...
دلت هوایم را خواهد کرد،
به یاد خواهی آورد با هم بودنمان را...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را...
به یاد خواهی آورد اشکهایم را...
به یاد خواهی آورد حرفهایم را...
مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی :دلتنگت شدم....
کــاش مـی شــد جای مـن بــاشی تا بــدانی که چــه حـسی دارد وقتـی دلم
بــرای کـسی مـثل تـو تـنگ می شــود
…
*
ما مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم، دو به دو به هم چسبیده...
هر کداممان را که می کندند، آن یکی هم بیرون میزد از زندگی...
حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد!
بعضی ها اصلا میایند
که بعدا فراموش شوند