دستمال کاغذی گفت...

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره ات طلاست!

یکم ازطلای خودحراج می کنی?

عاشقم بامن ازدواج میکنی?

اشک گفت:

ازدواج اشک ودستمال کاغذی توچقدرساده ای خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک میشوی و تکه ای زباله می شوی!

پس برو و بی خیال باش عاشقی کجا تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنارجعبه اش نشست گریه کردوگریه کردوگریه کرد.

درتن سفید و نازکش دوید خون دست

آخرش دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکه ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد!

چرک و زشت مثل این و آن نشد! رفت اگر بتوی سطل اشغال پاک بود وعاشق وزلال

باتمام دستمال های کاغذی فرق داشت; چرا

چون درمیان خود دانه های اشک داشت!

نظرات 1 + ارسال نظر
یه عالم آرزو جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ب.ظ http://atomxox.blogsky.com

وبلاگتون عالیه.امیدوارم به وب منم سر بزنید..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد