به دفترخاطراتم پناه میبرم تا...

به دفترخاطراتم پناه میبرم تا سردترین لحظات زندگیم را

در گور سرد خاطراتم دفن کنم. 

امشب میخواهم از دلی بگویم که

دیگرهیچ نقطه ای برای آغاز را نخواهد دید

و کرشمه ی   هیچ نگاهی تارهایش را به لرزه در نخواهد آورد.

امشب به خاطر سرآمد شومم سیاه پوش شده 

تمام هستی امشب تمام ستارگان و سیارات

سوگواری خود را با من سرمیدهند

امشب دیگر   هیچ آوازی برایم آرام بخش نیست.

دیگر حتی امشب رمق بیداری هم از دست رفته است

و من   درخت خاطراتت را از بیخ و بن ریشه کنان

بر زمین سرد بی احساس میکوبم تیر عشقت را

  آنچنان بیرون خواهم کشید که یا خواهم مرد

و یا آسوده خاطر خواهم شد.هر وقت خواستی با

  دسته گلی از نفرت بر گور سرد عشقی که داشتی بیا

و نفرین وار ناسزایش بگو.


4Mrs. Radmanesh

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد