به دفترخاطراتم پناه میبرم تا سردترین لحظات زندگیم را
در گور سرد خاطراتم دفن کنم.
امشب میخواهم از دلی بگویم که
دیگرهیچ نقطه ای برای آغاز را نخواهد دید
و کرشمه ی هیچ نگاهی تارهایش را به لرزه در نخواهد آورد.
امشب به خاطر سرآمد شومم سیاه پوش شده
تمام هستی امشب تمام ستارگان و سیارات
سوگواری خود را با من سرمیدهند
امشب دیگر هیچ آوازی برایم آرام بخش نیست.
دیگر حتی امشب رمق بیداری هم از دست رفته است
و من درخت خاطراتت را از بیخ و بن ریشه کنان
بر زمین سرد بی احساس میکوبم تیر عشقت را
آنچنان بیرون خواهم کشید که یا خواهم مرد
و یا آسوده خاطر خواهم شد.هر وقت خواستی با
دسته گلی از نفرت بر گور سرد عشقی که داشتی بیا
و نفرین وار ناسزایش بگو.
4Mrs. Radmanesh