مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که اینهمه میمیریم؟ !!
دیگر تحمل دوری از تو را ندارم
نمی دانی که چقدر
دلم برایت تنگ شده است
تک تک روزها را
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه میزنم
ولی قلبا تنهای تنها هستم
هر دقیقه یک ساعت
وهر ساعت یک روز طول می کشد
آنچه مرا در گذراندن این دوران یاری می کند
فکر به توست
و دانستن این که
به زودی در کنار تو خواهم بود
منبع:کتاب سرخ به رنگ عشق
دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست
اگر برف بیاید هست
اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من
اگر تو باشی هستم
اگر نباشی .....!
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم ،
وقتی که دیگر رفت من به انتظارش نشستم ،
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم ،
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ،
وقتی که او تمام شد من آغاز شدم .
وچه سخت است است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن...
دکتر علی شریعتی
ای تروریست ترین عشق زمین
هیچکس
هنوز...
نتوانسته است...
خنثی کند...
بغضی راکه درگلویم کاشتی
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که اینهمه میمیریم؟ !!
می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!
کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....
دلم تنگ است اما هنوز تو در آن جا می شوی ، چقدر ابعاد بودنت عجیب است
تلخ ترین حرف : دوستت دارم اما ... ،شیرین ترین حرف : ... اما دوستت دارم
معنای خوشبختی این است که دردنیاکسی هست که بی اعتنا به نتیجه،دوستت دارد
بـه آمـار مـشـکـوکـم …
جـمـعـیـت دنـیـای مـن
سه نـفـر اسـت . . .
روز اول شوخی شوخی جدی شد
شوخی ترین جدی عمرم دوست داشتن تو بود
جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو
بند بندوجودم همه درحسرت یک پروازند
من به پرواز نمی اندیشم* به تو می اندیشم
که تو زیباتر از اندیشه یک پروازی
تورا گم میکنم هرروز و پیدایت میکنم هرشب
بدین سان خوابها را باتوزیبا میکنم هرشب
مرا یک شب تحمل کنکه تا باورکنی جانا
چگونه با غرور خود مدارا میکنم هرشب
تمام سایه را میکشم در روزن مهتاب
حضورم را ز چشم خلق حاشا میکنم هرشب
دلم فریادمیخواهدولی درگوشه ای تنها
چه بی ازار با دیوار نجوا میکنم هرشب
به کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هرشب
استادمان با گچ در پشت تخته سیاه دو خط موازی کشید.
خط بالایی نگاهی به خط پایینی انداخت وعاشق شد.
خط پایینی نگاهی به خط بالایی انداخت و عاشق شد.