دیـشبـــ
قصـــه ات را
بــــرای کســـی میگفتــمــ ؛
بـــاز دوبـــاره
عـــاشقـتـــ شــدمــ…!!
نخ داخل شمع از شمع پرسید :
چرا وقتی من می سوزم تو آب میشی؟
شمع جواب داد :
مگه میشه کسی که تو قلب منه بسوزه و من اشک نریزم؟!!!
منبع:Pic & Poem
بیا قرار بگذاریم که . . .
هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !
بگذار همیشه اتفاق بیافتد !...
این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !
منتظر ِ یک اتفاق که " تــــو " را به " مـن " برساند
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
صدایم را برای باد می گذارم
و غبارم را برای هوا
اما دردم را
درد زمینی ام را
برای که بگذارم؟
اشکم را برای شبنم می گذارم
و لبخندم را شاید
برای رنگین کمان
عشقم را اما
عشق زمینی ام را
برای که بگذارم؟
منبع : Pic & Poem
کـاش دفتـر خاطراتــم؛
چراغ
جادو بود،
تا
هر وقت از سـرِ دلتنگی؛
به
رویش دست می کشیدم؛
تــو
از درونش،
با
آرزوی من، بیرون می آمدی...
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ...
مهربانم
دیگر نگران تنهایی من نباش
این روزها
دل خوش به محبت غریبه ای هستم
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی
بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست!
یکم ازطلای خودحراج می کنی?
عاشقم بامن ازدواج میکنی?
اشک گفت:
ازدواج اشک ودستمال کاغذی توچقدرساده ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک میشوی و تکه ای زباله می شوی!
پس برو و بی خیال باش عاشقی کجا تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنارجعبه اش نشست گریه کردوگریه کردوگریه کرد.
درتن سفید و نازکش دوید خون دست
آخرش دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکه ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد!
چرک و زشت مثل این و آن نشد! رفت اگر بتوی سطل اشغال پاک بود وعاشق وزلال
باتمام دستمال های کاغذی فرق داشت; چرا
چون درمیان خود دانه های اشک داشت!
چشم هایم
دور تا دور تو را
دیواری بلند کشیده اند
که ...
باورکن! دست خودم نیست ...ا
گر می خواهی سرک بکشی بیرون
باید پا بگذاری روی نگاهم
و بالا بروی ...
بگذار عزیزم !
راهی جز این نیست ...!
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها را می خواند
دلم برای کسی تنگ است
کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد
رفت
و پایان داد......
کسی....
فیزیک بعدترها ثابت می کند
در روزهای بارانی
جای خالی آدم ها بزرگتر می شود . . .