دیر آمدی...
تمام شده ام دیگر...
بس که بلعیده ام اندوه نبودنت را...
اما!!!!!!
می بخـــــــــشمـــــــــت!
با آنکه هزار شب بی خوابی طلب دارم از تــو
محمدعلی بهمنی
در میان من و تو
فاصله هاست
گاه میاندیشم
میتوانی تو
به لبخندیاین فاصله را برداری...
خب آدمی ست دیگر,
دلش تنگ می شود,
حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده ،
الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمی کنی,
از همانجا که گم می شوند,
تعدادشان هم کم نیست,
هی می آیند و می روند, اما
این تویی که توی آمدن یکی شان گیر می کنی,
و وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود!
با « یکی بود یکی نبود »
شروع میشود این قصه
با
یکی ماند یکی نماند، تمام.
یکی،
من بودم یا تو؛ مهم نیست
مهمْ
قصهایست
که تمام میشود!
رضا
کاظمی
دیر آمدی...
تمام شده ام دیگر...
بس که بلعیده ام اندوه نبودنت را...
اما!!!!!!
می بخـــــــــشمـــــــــت!
با آنکه هزار شب بی خوابی طلب دارم از تــو
گاهی
تنها دو نفر میتوانند
تمام دنیا را پشت میز کافهای
مثل یک حبه قند در فنجانی چای
به هم بزنند...
قشنگ یعنی چه؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهی اشکال
و عشق
تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس...
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمــــــــــــــــــــــــــــــــــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صرف مے کنم
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
میان جنگلِ کاج های تلخ
هر نیمکتِ خالی
می تواند جای تو باشد .
و این جا
چه قدر نیمکت خالی هست
هر غروب!
حالــــم خوب است
امــــا...
دلــــم
تنــــگ آن روزهایی شده
که
می توانستم
از تــــه دل
بخــــندم...
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی: